همشهری آنلاین - آتنا حقجو : دفاعمقدس در تاریخ ملت ما جزو دورههای تأثیرگذار و فراموشنشدنی است. یادآوری خاطرات آن دوران، علاوه بر ارج گذاشتن به فداکاری و ایثارگری مردان و زنان، بستری فراهم میکند تا نسل آینده این جهاد و دفاع از حق را از یاد نبرند. پای خاطرات ۲ تن از رزمندگان نشستیم تا از نقشآفرینی در صحنههای نظامی و فرهنگی دفاعمقدس برایمان بگویند.
- ۸ روز در یک گودال زندگی کردیم
لحظهبهلحظه جنگ برای من پر از خاطره است. زمانی که جنگ شد در صداوسیما مشغول کار بودم. بابت آفیش صدا و سیما با دوربین ۱۶میلیمتر به منطقههای جنگی و با دوربین ۸ میلیمتر برای ستاد تبلیغات جنگ در اهواز فیلمبرداری میکردیم. سال ۶۴ بود که به گیلانغرب رفتیم تا برای ساخت یک برنامه فیلمبرداری کنیم. زمستان بود و یکمتر برف زمین را سپید کرده بود. با گروهانی که قرار بود بالا بروند، چون بلد راه بودند، هماهنگیها انجام شد تا تیم فیلمبرداری ما هم با راهنمایی آنها بالا بروند. حدودا ۱۵ نفر بودیم. هوا نامساعد بود. جلوتر که رفتیم بوران و برف شد. چشمانمان جایی را نمیدید. راه را گم کردیم. یک لحظه صدای تیر را که انگار از راست به چپ شلیک میشد، شنیدیم و بعد تیربار خاموش شد.
چند لحظه بعد صدای تیر دیگری از جهت عکس، یعنی از چپ به راست، آمد. متوجه شدیم میان نیروهای ایران و عراق گرفتار شدهایم. به ناچار گودالی کندیم و پنهان شدیم. یادم هست باتری دوربین را در کمرم گذاشته بودم تا لحظه آخر، اگر زنده ماندیم، بتوانیم فیلم بگیریم. ۸ روز در این گودال زندگی کردیم. برفها را آب میکردیم و میخوردیم. بدنمان هم دچار شپش شده بود. پوستمان چروک شده بود و خسته بودیم. بالاخره شرایط آب و هوایی نامساعد شد و توانستیم دور از دید کامل دشمن از این گودال خارج بشویم. زمان گذشت و روزها سپری شد تا اینکه فیلممان با نام «زندگی در ارتفاعات» جایزه گرفت و درخشید.
- قطارهای دلآور و دلبر
دفاعمقدس مانند هر پدیده دیگری در دنیا ۲ وجه دارد؛ وجهی که همراه اشک است و وجهی دیگر که با لبخند همراه است. این پدیده چون برآمده از بطن جامعه است و روابط تنگاتنگی با آحاد جامعه دارد، به همراه خود از رفتارهای روزمره انسانهای درگیر آن، خاطرههای بسیاری ساخته است کهگاه تلخ و ناگوار وگاه شیرین و شکرخند است. یکی از خاطرات شیرین مربوط به کسانی است که در پادگان دوکوهه، نزدیک اندیمشک، مستقر بودند، جایی که ریل عبوری راهآهن از کنار آن میگذشت.
رزمندههایی که عمدتاً بچههای تهران و اطراف آن بودند به قطاری که از تهران به سمت جنوب حرکت میکرد میگفتند دلآور، چون از شهرشان میآمد و دلشان را با خود میآورد. همچنین به قطاری که از جنوب به سمت تهران در حرکت بود و از جلو پادگان عبور میکرد میگفتند، دلبر یعنی به همراه خودش دل آنها را به سمت تهران میبرد. این طنزی بود که بین رزمندهها رد و بدل میشد تا تلخی دوری از خانه و خانواده را برای خود کمرنگ کنند.
نظر شما